سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطر یاس

یا رسول الله

http://vesaal.persiangig.com/IMG_0240-2.jpg

توی مدینه از میان تمام ضجه های پیرزن سیه چهره، با چه قیافه ای! و چه چادر هزار رنگی!

فقط معنای گریه هایش را می فهمیدم و خطاب آشنایش را که جا به جا می گفت «یا رسول الله».

نشسته بود زمین مسجدالنبی، رو به روی گنبد سبز،

هی گریه می کرد و مدام می گفت «یا رسول الله».

چشم برنمی داشت از رحمه للعالمین.

قصدم خرید بود و گذر از مسجد به بازار، که دیدم مگر خریدنی تر از این همه اشک، درّ دیگری هم پیدا می شود؟!

نشستم کنارش. روضه ای بود. یا رسول الله. یا رسول الله. یا رسول الله.

به خود آمدم. دیدم این فقط من نیستم که گریه های پیرزن، امانش را بریده.

زنی بود اندونزیایی با 2 بچه اش و یا رسول الله.

مردی بود لبنانی با زنش و یا رسول الله.

چند تایی جوان بور بودند و پرچم یونان و یا رسول الله.

دخترک الجزایری بود و یا رسول الله.

پیرمرد عراقی بود و خانواده شلوغش و یا رسول الله.

باز هم بودند.

جماعتی از کاروانی مصری و یا رسول الله.

من ایرانی و یا رسول الله.

روضه خوان و یا رسول الله.

هیچ کس زبان هیچ کس را نمی فهمید جز «یا رسول الله».

آنی فهمیدم که بی خود نیست آخرین رسول، «رحمه للعالمین» است.

جاهای غریب، فریادهای ناآشنا، زبان های مختلف، مرزهای دور، تیره های تار و سپید و سیاه، دردهای رنگارنگ، اما از همه جا بهتر و از همیشه بیشتر دریافتم که محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) الحق «امین عالمیان» است.

گریه نه رنگ دارد و نه لهجه و نه نژاد.

«یا رسول الله» ملیت ما بود. هویت ما بود.

نشسته بودیم زیر پرچمش. در خیمه اش. و چه با صفا بود یا رسول الله، یارسول الله.

فهمیدم خدا چنین رسولی دارد که فرزند نمی خواهد. شریک نمی خواهد.

خدا هم میان ما بود. یا رسول الله.

آری یا رسول الله!

در نام شما، این محبوبیت است که «تشدید» دارد.

 پ . ن : رونوشتی  از متن طولانیه( همه متن رو از دست ندین)

محمد ص محبوبیتش تشدید دارد       نوشته حسین قدیانی

وبلاگ قطعه 26


+ نوشته شده در سه شنبه 91/7/4 ساعت 8:43 صبح توسط عطرِِ یاس | نظر


ما همه اکبر لیلا زادیم

کوچک که بودم، دنیایم هم کوچک بود ، بزرگ ترین دلهره ام ، شکستن نوک مدادم و بزرگ ترن آرزویم مهر هزار آفرین در دفتر مشقم بود. برداشتم از درس های کتاب هم به اندازه دنیایم بود.

و چقدر شیرین بود تجسم داستان شعر "حضور لاله ها" را که با آواز بلند ما عجین می شد: 

اگه یادتون باشه تو ی کتاب دوران دبستان شعری داشتیم با عنوان ((حضور لاله ها ، باز هم اول مهر آمده بود...))

شعری که زنده یاد قیصر امین پور گفته بود :ه
باز هم اول مهر آمده بود ،

و معلم آرام ، اسم ها را می خواند ،

اصغر پور حسین ، پاسخ آمد:حاضر ،

قاسم هاشیمان ،پاسخ آمد:حاضر ،

اکبر لیلا زاد....، پاسخش را کسی از جمع نداد ،

بار دیگر هم خواند ، اکبر لیلا زاد ، .... پاسخش را کسی از جمع نداد ،

همه ساکت بودیم ، جای او اینجا بود ، اینک اماتنها ، یک سبد لاله ی سرخ ، در کنار ما بود ،

لحظه ای بعدمعلم، سبد گل را دید ،شانه هایش لرزید ، همه ساکت بودیم ،

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم ،غنچه ای در دل ما می جوشید ، گل ِ فریاد شکفت ، همه پاسخ دادیم: حاضر : ما همه اکبر لیلا زادیم
بعدها این ش
عر را خوب شناختم. در کوچه پس کوچه های خاطراتم شعر"حضور لاله ها ، باز هم اول مهر آمده بود" را مرور کردم. این بار چقدر زیباتر خوانده می شد. دوباره مهرورزی شروع شده بود.

کلاسمان شهری بود که همواره فطرت جهانیان به دنبال آن می گردد. امام حسین (ع) آرام سربازانش را صدا می زد. این بار:ه
اصغر پور حسین، اصغر فرزند امام حسین ،همان طفل شیرخوار کربلا، علی اصغر بود
قاسم هاشمیان، قاسم از تبار طایفه بنی هاشم، حضرت قاسم بن الحسن ع بود
اکبر لیلا زاد ، اولین شهید بنی هاشم در روز عاشورا (علی اکبرکه مادرش نیز لیلا بود)ه
که پاسخش را کسی از جمع نداد ... .ه
معلم شانه هایش لرزید، آنان که جوان از دست داده اند دلیل لرزش شانه های پدر(معلم) را بهتر می دانند.... .ه
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم، غنچه ای در دل ما می جوشید... شهید زنده است و علامت حیات تاثیر گذاریست. این تاثیرگذاری زمزمه شهید است که باعث شکفتن گل فریاد شد...ه

همه با هم گفتیم حاضر ما همه اکبر لیلا زادیم. یعنی نسل علی اکبریم. ما هم فداییان رهبریم و تا آخرین نفس ایستاده ایم

آن وقت ها آخر شعر که می رسیدیم با صدایی بلند تر و چقدر راحت می گفتیم حاضر، ما همه اکبر لیلازادیم.

بعد ها که فهمیدیم چه بر سر بچه های آن کلاس (که گفتند ما "حاضر" هستیم که راه علی اکبر را ادامه دهیم) آمد.

چه به سر قاسم هاشمیان و اصغر پور حسین آمد؛ دو دستگی پیش آمد.

عده ای از همکلاسی های کلاس ما ترسیدند و عهدشان را انکار کردند. یکی شاکی شد که اصلا چرا اکبر غیبت کرده، نباید غیبت می کرد. یکی می گفت: من جای خودم هم به زور باشم، مرا چه به اکبر لیلا زاد؟

بدبخت تر آنهایی بودند که معلم شعر را هم انکار کردند: اصلا کی گفته تو معلمی؟ معلمی که هوای دانش آموز غایب رو داره که نشد معلم...!

اما عده ای دیگر از بچه ها سر عهد خودشان ماندند تا راه زاده لیلا را ادامه دهند.

پی نوشت : من از سایت روستامون خوندم .

عکس اول مدرسه ای در غزه
 هفته دفاع مقدس گرامی باد

 


+ نوشته شده در جمعه 91/6/31 ساعت 2:26 عصر توسط عطرِِ یاس | نظر


حدیثی درباره کودکی امام هادی(علیه السلام)

حدیثی درباره کودکی امام هادی(علیه السلام) هست که نمی‌دانم شنیده اید یا نه، وقتی معتصم در سال 218 هجری حضرت امام جواد(علیه السلام)را 2 سال قبل از شهادت ایشان از مدینه به بغداد آورد، حضرت هادی (علیه السلام) که درآن وقت 6 ساله بود، به همراه خانواده اش در مدینه ماند.
پس از آنکه حضرت جواد(علیه السلام) به بغداد آورده شد، معتصم از خانواده حضرت پرس و جو کرد و وقتی شنید پسر بزرگ حضرت جواد(علیه السلام) - علی بن محمد- 6 سال دارد، گفت این خطرناک است، ما باید به فکرش باشیم معتصم شخصی را که از نزدیکان خود بود، مامور کرد که از بغداد به مدینه برود و در آنجا کسی را که دشمن اهل بیت است پیدا کند و این بچه را به دست آن شخص بسپارد تا او به عنوان معلم، این بچه را دشمن خاندان خود و متناسب با دستگاه خلافت بار بیاورد.
این شخص از بغداد به مدینه آمد و یکی از علمای مدینه را به نام «الجنیدی» که از مخالف ترین و دشمن ترین مردم با اهل بیت(علیه السلام) بود -در مدینه از این قبیل علما آن وقت بودند- برای این کار پیدا کرد و به او گفت:« من ماموریت دارم که تو رامربی و مؤدب این بچه کنم تا نگذاری هیچ کس با او رفت و آمد کند و او را آنطور که ما میخواهیم، تربیت کن».
اسم این شخص -الجنیدی- درتاریخ ثبت شده است. حضرت هادی(علیه السلام) هم -همانطور که گفتم-  در آن موقع 6 سال داشت و امر، امر حکومت بود، چه کسی می‌توانست در مقابل آن مقاومت کند.
بعد از چند وقت یکی از وابستگاه دستگاه خلافت، الجنیدی را دید و از بچه‌ای که به دستش سپرده بودند، سؤال کرد. الجنیدی گفت: «بچه؟! این بچه است؟! من یک مساله ازادب برای او بیان می‌کنم، او باب‌هایی از ادب را برای من باز می‌کند که من استفاده می‌کنم! اینها کجا درس خوانده‌اند؟! گاهی به او -که وقتی می‌خواهد وارد حجره شود- می‌گویم یک سوره از قرآن بخوان، بعد وارد شو ، می‌پرسد چه سوره‌ای بخوانم، من به او گفتم سوره بزرگی مثلاً آل عمران را بخوان، اوخواند و جاهای مشکلش را هم برای من معنا کرد! اینها همه عالمند، حافظ قرآن و عالم به تاویل و تفسیر قرآنند، بچه؟!». ارتباط این کودک که علی الظاهر کودک است اما ولی الله است و آتیناه الحکم صبیّا ، با این استاد مدتی ادامه پیدا کرد و استاد شد یکی از شیعیان مخلص اهل بیت(علیه السلام)!

بیانات رهبر معظم انقلاب


1383/5/30


+ نوشته شده در شنبه 91/3/6 ساعت 3:49 عصر توسط عطرِِ یاس | نظر


<      1   2   3   4