اشهدُ اَنّ عَلیّاً وَلیّ الله
...
و بازی چه سخت شد
وقتی گفتم؛ اشهدُ اَنّ عَلیّاً وَلیّ الله.
...
مرد از غصه دق میکرد از شنیدنِ آنکه سربازی شامی توی دوردستها، خلخال از پای زنی یهودی به غارت برده بود. درد، همهی وجودش را میآکند وقتی بیوهزنی توی پسکوچههای کوفه، مَشک سنگینِ آب را بر پشت میکشید و میبُرد. خودش را مجازات میکرد، صورتش را به آتش تنور میسوزاند اگر از حالِ یتیمان غافل میشد.
هر روز بارها به ولایتش شهادت میدهم. غدیر که بیاید به همه با لبخند میگویم؛ «خدا را شکر که ما را از متمسّکین به ولایت او قرار داد».
اما از غصهی درد و رنج مردان و زنان و کودکانی توی کوچههای دور و نزدیک نمیمیرم، دق نمیکنم، از درد به خودم نمیپیچم. خودم را برای اینهمه غفلت مجازات نمیکنم...
این الفاظِ لقلقهی زبانم را نبینید. همیشه گفتهام بیعت کردنِ با شما سخت است، پذیرفتنِ ولایتِ شما سخت است، شیعه شدن بر مردی که توی مسیر حق، آنهمه به خودش سخت میگرفت سخت است،
«ابوذر» و «مقداد» و «میثم» شدن و ماندن سخت است، پایِ بیرق تو ماندن سخت است.
عیدتون مبارک
---------------------
منبع : وبلاگ بهارنارنج