سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عطر یاس

ما همه اکبر لیلا زادیم

کوچک که بودم، دنیایم هم کوچک بود ، بزرگ ترین دلهره ام ، شکستن نوک مدادم و بزرگ ترن آرزویم مهر هزار آفرین در دفتر مشقم بود. برداشتم از درس های کتاب هم به اندازه دنیایم بود.

و چقدر شیرین بود تجسم داستان شعر "حضور لاله ها" را که با آواز بلند ما عجین می شد: 

اگه یادتون باشه تو ی کتاب دوران دبستان شعری داشتیم با عنوان ((حضور لاله ها ، باز هم اول مهر آمده بود...))

شعری که زنده یاد قیصر امین پور گفته بود :ه
باز هم اول مهر آمده بود ،

و معلم آرام ، اسم ها را می خواند ،

اصغر پور حسین ، پاسخ آمد:حاضر ،

قاسم هاشیمان ،پاسخ آمد:حاضر ،

اکبر لیلا زاد....، پاسخش را کسی از جمع نداد ،

بار دیگر هم خواند ، اکبر لیلا زاد ، .... پاسخش را کسی از جمع نداد ،

همه ساکت بودیم ، جای او اینجا بود ، اینک اماتنها ، یک سبد لاله ی سرخ ، در کنار ما بود ،

لحظه ای بعدمعلم، سبد گل را دید ،شانه هایش لرزید ، همه ساکت بودیم ،

ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم ،غنچه ای در دل ما می جوشید ، گل ِ فریاد شکفت ، همه پاسخ دادیم: حاضر : ما همه اکبر لیلا زادیم
بعدها این ش
عر را خوب شناختم. در کوچه پس کوچه های خاطراتم شعر"حضور لاله ها ، باز هم اول مهر آمده بود" را مرور کردم. این بار چقدر زیباتر خوانده می شد. دوباره مهرورزی شروع شده بود.

کلاسمان شهری بود که همواره فطرت جهانیان به دنبال آن می گردد. امام حسین (ع) آرام سربازانش را صدا می زد. این بار:ه
اصغر پور حسین، اصغر فرزند امام حسین ،همان طفل شیرخوار کربلا، علی اصغر بود
قاسم هاشمیان، قاسم از تبار طایفه بنی هاشم، حضرت قاسم بن الحسن ع بود
اکبر لیلا زاد ، اولین شهید بنی هاشم در روز عاشورا (علی اکبرکه مادرش نیز لیلا بود)ه
که پاسخش را کسی از جمع نداد ... .ه
معلم شانه هایش لرزید، آنان که جوان از دست داده اند دلیل لرزش شانه های پدر(معلم) را بهتر می دانند.... .ه
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم، غنچه ای در دل ما می جوشید... شهید زنده است و علامت حیات تاثیر گذاریست. این تاثیرگذاری زمزمه شهید است که باعث شکفتن گل فریاد شد...ه

همه با هم گفتیم حاضر ما همه اکبر لیلا زادیم. یعنی نسل علی اکبریم. ما هم فداییان رهبریم و تا آخرین نفس ایستاده ایم

آن وقت ها آخر شعر که می رسیدیم با صدایی بلند تر و چقدر راحت می گفتیم حاضر، ما همه اکبر لیلازادیم.

بعد ها که فهمیدیم چه بر سر بچه های آن کلاس (که گفتند ما "حاضر" هستیم که راه علی اکبر را ادامه دهیم) آمد.

چه به سر قاسم هاشمیان و اصغر پور حسین آمد؛ دو دستگی پیش آمد.

عده ای از همکلاسی های کلاس ما ترسیدند و عهدشان را انکار کردند. یکی شاکی شد که اصلا چرا اکبر غیبت کرده، نباید غیبت می کرد. یکی می گفت: من جای خودم هم به زور باشم، مرا چه به اکبر لیلا زاد؟

بدبخت تر آنهایی بودند که معلم شعر را هم انکار کردند: اصلا کی گفته تو معلمی؟ معلمی که هوای دانش آموز غایب رو داره که نشد معلم...!

اما عده ای دیگر از بچه ها سر عهد خودشان ماندند تا راه زاده لیلا را ادامه دهند.

پی نوشت : من از سایت روستامون خوندم .

عکس اول مدرسه ای در غزه
 هفته دفاع مقدس گرامی باد

 


+ نوشته شده در جمعه 91/6/31 ساعت 2:26 عصر توسط عطرِِ یاس | نظر