آقا جان بخدا همه ما دروغ نمی گوئیم
سلام اقا ی مهربونم!
از سر صبح ؛
همین که چشم باز کردم ؛
دلم ترا بهانه کرده
گفتم بیام اینجا و شروع کنم
به از تو گفتن
ازتو نوشتن
اما این بغض
این بغض گلوگیر داره خفه م می کنه اقا
با بغض
همش یاد این شعر می افتم
"آفا ما دروغ می گوئیم نیا "
و نفسم می گیره
میخواد فریاد بزنم
نه . نه . نه
....................
یابن الحسن ! اقا جان !
بخدا همه ما دروغ نمی گوئیم
همه ما اینطور که گفتند و نوشتند نیستیم
یوسف زهرا ! تو که خوب میدونی
تو که میدونی همه ما بد نیستیم
همه ما دروغگو نیستیم
همه ما فریبکار نیستیم
عزیز دل زهرا ! آقای مهربونم
میدونم که خیلی ها اسم قشنگت رو بدون وضو هم نمی برند
میدونم خیلی ها وقتی از تو حرف میزنند آسمان چشماشون بارونی میشه
میدونم خیلی ها از ته ته دلشون اومدنت رو آرزو دارند
میدونم برای خیلی ها ؛ تو تنها بهانه زندگی هستی
بخاطر توست که زیر بار درد کمر خم نکرده و دوام آوردند
بخاطر توست که هنوز اینهمه درد و رنج رو تحمل می کنند
همون کسانی که سالهای سال است
در اسایشگاهها تاوان عاشقی را با تحمل دردها ی استخوان سوز
با صبرو صلابت میدهند
همون کسانی که باوجودیکه شعله های درد از لابلای انگشتانشون زبانه می کشه
عاشقانه ازتو می نویسند
همون هایی که با وجود همه زخم زبانها ؛ همه طعنه ها
همه تو هین ها ؛ همه نامردمی ها ....
به عشق تو بیدار می مانند
تا به شب انتظار ؛ چراغی بیافروزند
و محبان ترا گرد آن چراغ جمع کنند
و نگذراند رسم عاشقی فراموش شود
این عاشقا کم نیستند اقا بخدا ؛
گمنامند اما ؛ هستند ؛
اگر کسی آنها را نمی بینید و به حساب نمی اورد ؛
تو که میدا نی ؛ تو که می بینی ؛
آقا اگر ما دروغ می گیم ؛
تو بخاطر ما نیا ؛
اصلا ما کی هستیم که تو بخاطر ما بیائی ؟!
توبخاطر اونهایی بیا که راست می گویند ؛
بخاطر اونها ئی بیا که همه عمر چشم به راهت موندند؛
بیا و پناه خستگی هاشون باش
بیا و اشگهای گرم فرزندان شهدا را ازچهره معصومشان پاک کن
بیا و گل لبخند بر چهره درد کشیده مادر شهدا بنشان
بیا و مرحمی بز زخم دل پدر شهدا بگذار
بیا و بهم بزن بساط دین فروشان خرقه پوش را
بیا و ازهم بپاش بساط سودگرانی که دین را سرمایه تجارت خود کرده اند
توبیا اقا جان تا درخشش خورشید وجودت ؛ بی رنگ کند همه رنگ ها و نیرنگ ها را
تو بیا تا جلوه وجودت در بازار شهرها ؛ بشکند نرخ هرچه خودنمائی و ظاهر فریبی ست
............
آقا ی مهربونم
بخدا خیلی سخته تو باشی و ما اینطور بی کس باشیم
تو باشی و ما زخم زبان بشنویم
تو باشی و ما هرجمعه ترا ندبه کنیم
توباشی و حسرت دیدنت چشمهایمان را بی فروغ کند
تو باشی و آرزوی آمدنت بر دل پرخون ما بماند
....................
چه طولانی شد این حکایت
ترا با این زبان الکن و این واژ ها نا رسا خسته می کنم
میدانم که این واژه های گنگ نمی تواند احساس مرا بیان کند .!!
ببخش آقا جان ؛
چند روزی بود که این حرفها راه نفسم را بسته بود
باید می گفتم
باید فریاد میزدم:
"آقا جان بخدا همه ما دروغ نمی گوئیم"
پی نوشت : مال خودم نیست کپیه از اینجا